بحران نمایندگی یا سلب موضوعیت سیاسی؟

قوچانی اصلاح‌طلبان را بحران زده، دچار رخوت و فساد، در حال درجا زدن، گرفتار پیری و فرسودگی فکری و اجرایی، و بدون هیچ برنامه‌ای برای اصلاح می‌خواند اما با این حال معلوم نیست چرا همچنان متهم اصلی سلب موضوعیت سیاسی از این طیف را حاکمیت می‌داند؟

 به گزارش پایگاه خبری افشاگری، محمد‌محسن راحمی: «بحران نمایندگی» یکی از کلیدواژه‌های اصلی و کلان‌ترین صورت‌بندی اصلاح‌طلبان در تحلیل علت وقایع اخیر بوده است. اشخاص مختلف این طیف در مقاطع مختلف چند ماه اخیر در گفت‌و‌گوهای متفاوت و یا یادداشت‌ها و سخنرانی‌هایی به عنوان ترجیع‌بند تحلیل‌های‌شان به این مطلب اشاره کرده‌اند. محمد قوچانی یکی از اشخاصی است که سعی کرده است تا با استفاده از این کلیدواژه تحلیل کلی خود از علت اتفاقات اخیر را توضیح دهد.

او در میزگرد «اکوایران» می‌گوید: «آن چیزی که من با عنوان «بحران نمایندگی» از آن یاد می‌کنم این است که تقریباً سیاست در جمهوری اسلامی تعطیل شده است؛ به خصوص با انتخابات 1400 و قبل از آن 98 ... منظور من نسبت جامعه و سیاست است. جمهوری اسلامی تقریباً از سال 98 و تحقیقاً از سال 1400، این ارتباط را مطلقاً قطع کرده است و نتیجه‌ی این اتفاق خیابانی شدن سیاست است... متهم ردیف اول این خیابانی شدن شورای نگهبان است. یعنی شعار «اصلاح‌طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» که در سال 96 و 98 داده شد، توسط شورای نگهبان به صورت مطلق تایید شد که این دو قطبی در رقابت وجود ندارد.» (میزگرد اکوایران)

قوچانی علیه قوچانی

با دقت در مواضع قوچانی در همین چند ماه اخیر می‌توان دریافت که ماجرا به این سادگی هم نیست و صورت‌بندی او از مسئله با چالش‌هایی جدی مواجه است.به بیان دیگر اگر بپذیریم که به منظور افزایش مشارکت مردم در رقم زدن سرنوشت سیاسی کشور، بهتر بود انتخابات 1400 به نحو متفاوتی برگزار شود اما سوالات اساسی و مهمی در خصوص ریخت سیاسی کشور همچنان بی‌پاسخ باقی می‌ماند.

آیا علت اصلی ناآرامی‌های اخیر نتیجه عملکرد نهادهای ناظر بر انتخابات و یا حتی دولت یکساله‌ی آقای رئیسی است؟ یا چیزی که قوچانی از آن به عنوان «بحران نمایندگی» یاد می‌کند بیشتر از آنکه اتفاقی دفعی باشد نتیجه‌ی یک بازه زمانی طولانی‌تر و متغییرها و مولفه‌های دیگری است؟

به عنوان مثال آیا نقش جریانات سیاسی و یا دولت قبل در این «بحران نمایندگی» بر عملکرد این نهادها تقدم نداشته و از آن جدی‌تر نبوده است؟ 

علی ربیعی، وزیر و سخنگوی دولت حسن روحانی، در گفت‌و‌گو با شماره اخیر «آگاهی نو» صراحتاً به این نکته اذعان می‌کند که ریشه شورش اخیر در کشور به سال‌ها قبل بازمی‌گردد و امری دفعی و منحصر در عملکرد نهادهای ناظر بر انتخابات نیست.

او در پاسخ به پرسش مصاحبه‌کنندگان (محمد قوچانی و سرگه بارسقیان) می‌گوید: «قبول دارم که ناامیدی، سقوط سرمایه‌ اجتماعی و بی‌اعتمادی مردم از سالها پیش شروع شده بود و ما در طی نزدیک به دو دهه گذشته شاهد علائم بحران مشروعیت بوده‌ایم». 

در بازه زمانی 20 ساله‌ای که ربیعی از آن یاد می‌کند حداقل دو دولت دو دوره‌ای حسن روحانی و دور دوم خاتمی را شامل می‌شود. علاوه بر این سه دولت، باید اتفاقات انتخابات 88 و شورش علیه جمهوریت و حضور 85 درصدی مردم در پای صندوق‌های رای هم از منظر دور نماند و در جای خودش مورد مطالعه قرار گیرد.

مرور مواضع قوچانی هم نشان می‌دهد که جریانات سیاسی و به خصوص جریان متبوع او یعنی اصلاحات هم نقش بسیار مهمی در رقم خوردن چیزی که او با عنوان «بحران نمایندگی» از آن یاد می‌کند داشته است. در واقع تمرکز بر این بخش از مواضع قوچانی ما را با پرسش مهم‌تری مواجه می‌کند و آن این است که آیا تعبیر «سلب موضوعیت سیاسی» نسبت به «بحران نمایندگی» ترکیب دقیق‌تر و منصفانه‌تری برای صورت‌بندی موضوع به دست نمی‌دهد و بهتر از توصیف اتفاقی که واقعاً افتاده است برنخواهد آمد؟ در مواضع قوچانی قرائن قطعی و صریحی در این خصوص وجود دارد.

بحران نمایندگی یا سلب موضوعیت سیاسی؟

قوچانی نشانه‌های بحران سلب موضوعیت سیاسی از اصلاح‌طلبان را از دور جدید فعالیت ژورنالیستی خود که 6 ماه قبل از انتخابات 1400 در مجله‌ی «آگاهی نو» آغاز کرد، متوجه شده بود.

او در همان سرمقاله «تقدم تکنوکراسی بر دموکراسی؛ جستاری در اصلاحِ اصلاح‌طلبی» تلاش کرد تا با مدعیانِ راهبریِ فکری جریان اصلاحات -که به نظر قوچانی مسببین اصلی «بحران در اصلاحات» بودند- تعیین تکلیف کند و نشان دهد که راه نجات، رهاییِ اصلاح‌طلبان از زیر سلطه‌ی نظریِ فیگورهایِ اصلی این جریان در طی سالیان اخیر است.

به همین منظور او در همین مقاله با نقدهای گزنده‌ای به سراغ نظریه‌پردازان اصلاحات می‌رود و به نقد مهندسان و تئوریسین‌ها و چریک‌های آن می‌پردازد.

قوچانی از اینکه بر آباء اصلاحات بشورد هراسی ندارد و مستقیم و غیرمستقیم، ایده‌های سعید حجاریان، عباس عبدی، محمد‌رضا تاجیک، مصطفی تاج‌زاده و دیگران را نقد می‌کند و نهایتاً پس از داوریِ راهی که اصلاحات بر مبنای استراتژی‌ها و تاکتیک‌های این افراد در طول حیات ربع قرنی خود پیموده است، می‌کوشد تا در قامت یک «مانیفست‌ نویس»، نسخه نجاتی برای «عبور از بحران» و «خروج از اغما» دست و پا کند.

بحران اصلاح‌طلبان و مرگ اصلاحات

او این مسیر را در شماره جدید «آگاهی نو» که پس از اتفاقات اخیر منتشر شد هم ادامه داده و نقدهای جدی‌ای به جریان اصلاحات وارد کرده که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

قوچانی در بخشی از شماره اخیر این مجله به معضل «فرصت‌طلبی اصلاح‌طلبان» پرداخته و آن را مهمترین نقد به آنان دانسته است: «هروله‌ی آنان میان محافظه‌کاری (به هنگام حضور در حاکمیت) و انقلابی‌گری (در زمانه‌ی خروج از حاکمیت) مهمترین نقد به اصلاح‌طلبان است؛ رفتاری که اصلاح‌طلبی را به فرصت‌طلبی بدل می‌کند. (اصلاح‌طلبان در انفعال، اصولگرایان در غفلت - آگاهی نو 9 صفحه 19)

سردبیر آگاهی نو با اشاره به رفتار اصلاح‌طلبان در شرایطی که «قوس حیات سیاسی اصلاح‌طلبان رو به نزول است» می‌نویسد: «هر سیاست‌مداری فکر کند که می‌خواهد برای آینده‌ی خود سابقه‌ی مفیدی تدارک ببیند یا نام خود را در تاریخ جاودانه سازد . (اصلاح‌طلبان در انفعال، اصولگرایان در غفلت - آگاهی نو 9 صفحه 19)

قوچانی در بخشی از مقاله‌ای که به مناسبت اتفاقات اخیر به رشته تحریر درآورده به عیان‌ترین شکل ممکن به جرح اصلاح‌طلبی پرداخته و از مرگ اصلاحات سخن می‌گوید و اصلاح‌طلبان را «پیر و خسته»، «دچار رخوت و فساد»، «در حال درجا زدن»، «گرفتار پیری و فرسودگی فکری و اجرایی»، «بحران‌زده» و «بدون هیچ برنامه‌ای برای اصلاح» می‌خواند اما با این حال معلوم نیست چرا همچنان متهم اصلی سلب موضوعیت سیاسی از این طیف را حاکمیت می‌داند.

او می‌نویسد: «قصور و تقصیر اصلاح‌طلبان در این مرگ اصلاحات بی‌تاثیر نبود: آنان پس از 30 سال هژمونی سیاسی و اجتماعی پیر و خسته بودند. نسل جدیدی را پرورش نداده بودند و هنوز جوانان سابق حکومت می‌کردند. دچار رخوت و حتی فساد شده بودند. راه حل جدید برای بحران‌های جدید نداشتند و در انتخابات درجا می‌زدند. حتی با پیروزی در انتخابات چندان به اصلاحات نمی‌پرداختند. به جز دولت دوم حسن روحانی که نسبت به دولت اول تحت فشار بیشتر بود و تضعیف شده بود، اصلاح‌طلبان در مجلس دهم که اکثریتی ضعیف داشتند و در شوراهای شهر که اکثریتی قدرتمند داشتند هیچ برنامه اصلاح‌طلبانه‌ای را پیش نبرده بودند. نهاد شوراها که توسط اصلاح‌طلبان تاسیس شده بود به عامل بی‌ثباتی شهرها بدل شد. به جز موانع حکومتی، اصلاح‌طلبان در درون خود هم دچار بحران بودند که بیش از همه به پیری و فرسودگی فکری و اجرایی آنان باز می‌گشت.» (مقاله عصر عصیان – آگاهی نو 9 صفحه 139)

پوشیده نیست که اگر «بی‌اعتمادی حاکمیت» و «بی‌اعتنایی مردم» را دو روی سکه‌ی سلب موضوعیت سیاسی بدانیم، آسیب‌هایی که قوچانی از آن یاد می‌کند دلایل اصلی سلب موضوعیت از این طیف سیاسی است.

بحرانی که با حضور افراد بیشتری از این طیف بر مسند قدرت علاج نمی‌شود و پیش‌ کشیدن بحث‌هایی از قبیل «بحران نمایندگی» هم نه راه حل آن، بلکه نوعی فرار به جلو و فرافکنی برای عدم پذیرش تالی‌ فاسد بحران‌های گفتمانی و تشکیلاتی است. نکته‌ای که قوچانی هم چندان به آن بی‌توجه نیست.

دیگر اصلاح‌طلب نیستم!

نقدهای تند قوچانی به اصلاح‌طلبان با چنان یأس عمیقی همراه است که گویی حتی خود او هم دیگر امیدی به اصلاح اصلاحات ندارد و از آن عبور کرده است. این مهم چنان در فکر او پررنگ است که در میزگرد مجله سوره به صراحت آرزو می‌کند که کاش می‌توانست بگوید که دیگر اصلاح‌طلب نیست!

قوچانی می‌گوید: «اگر این جرأت را داشتم که بگویم "دیگر اصلاح‌طلب نیستم" و [با گفتن این جمله] فرض بر این نمی‌شد که برانداز یا اصولگرا هستم، قطعاً از یک سال پیش این را با صدای بلند اعلام می‌کردم. (فیلم میزگرد مجله سوره در سایت سیمافکر)

عبور از رفرمیست‌ها و تشکیل بدنه‌ای از محافظه‌کاران

مرور مواضع محمد قوچانی از سال 92 هم نشان می‌دهد که او به دلیل همین وضعیت بحرانی اصلاح‌طلبان، روز به روز از آنها فاصله گرفته و از منتهی‌الیه چپ این طیف، به منتهی‌الیه راست رسیده است؛ جایی که سیاستمدارانی چون روحانی، ظریف، همتی و حتی علی لاریجانی قرار دارند.

با کنار هم قرار دادن فقراتی که در بالا گذشت شاید جملاتی که سردبیر آگاهی نو در سرمقاله این شماره در خصوص علی لاریجانی نوشته است هم قابل فهم‌تر به نظر برسد. او که در بخش‌های مختلفی از شماره اخیر به شدت به اصلاح‌طلبان تاخته، در مقابل، علی لاریجانی را هم برکشیده و تعابیر جالبی در خصوص او بیان کرده است.

قوچانی دوران ده ساله‌ی لاریجانی در صدا و سیما را «دوران طلایی» این رسانه می‌نامد و می‌نویسد: «با تغییر مدیریت صدا و سیما از محمد هاشمی به علی لاریجانی انقلابی در رادیو و تلوزیون به وقوع پیوست.».

او در جای دیگری علی رغم ماجرای پوشش کنفرانس برلین و بی‌حیثیت کردن برخی اصلاح‌طلبان در دوره‌ی ریاست لاریجانی بر صدا و سیما، او را یک اصلاح‌طلب می‌خواند: «علی لاریجانی هر چند در جناح محافظه‌کار رده‌بندی می‌شد اما در صدا و سیما اصلاح‌طلب به حساب می‌آمد.»  (مقاله تسخیر تلویزیون – آگاهی نو 9 صفحات 8 تا 10)

حال این چرخش قوچانی در سیاست پرسش‌های دیگری را پیش می‌کشد. آیا ایجاد بلوک قدرت تازه‌ای در میان اصلاح‌طلبان به تضعیف این طیف منجر خواهد شد یا به تقویت آن؟ آیا حرکت به سمت افرادی مثل علی لاریجانی خواهد توانست سرمایه اجتماعی از دست رفته اصلاح‌طلبان از میان طبقه متوسط را به آنان بازگرداند یا مثل تاکتیکی که در انتخابات 92 اتخاذ شد تنها تسهیل‌کننده بازگشت آنان به عرصه رسمی قدرت خواهد بود؟


اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار