نگاهی به «عدالت» دورنمات؛

اجرای عدالت پس از جنگ جهانی دوم فقط با ارتکاب جنایت ممکن است

یکی از نتیجه‌گیری‌های فردریش دورنمات در رمان «عدالت» این است که در جهان قدرت و پولی که یهودیت بین‌الملل (صهیونیسم) پس از جنگ جهانی دوم به پا کرده، اجرای عدالت فقط با ارتکاب جنایت ممکن است.

 به گزارش پایگاه خبری افشاگری، صادق وفایی: علم و دین، فلسفه، برپایی عدالت و چنین‌کلیدواژه‌هایی از دغدغه‌های ثابت و همیشگی فردریش درونمات نویسنده سوییسی بودند؛ چه در نمایشنامه‌هایی چون «ملاقات بانوی سالخورده» و «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی»، چه در سه‌گانه پلیسی «قاضی و جلادش»، «قول» و «سوءظن» و چه در رمانی مانند «عدالت».


ترجمه محمود حسینی‌زاد از «عدالت» که نام اصلی‌اش «The Execution of Justice» (اجرای عدالت) است و برای اولین‌بار سال ۱۹۸۵ منتشر شد، دی‌ماه سال ۹۹ توسط نشر برج به بازار نشر عرضه شد و بنا داریم براساس این‌ترجمه، این‌کتاب درونمات را مورد بررسی قرار دهیم.


«عدالت» قصه جذابی ندارد و بنا نیست در آن، مانند رمان‌های پلیسی دورنمات یا دیگر نویسندگان، در پی حل معما و پیداکردن حقیقت باشیم. چون قاتل از ابتدای داستان مشخص است. اما بناست به بهانه این‌داستان، همان‌دغدغه‌های مورد اشاره دورنمات مطرح شوند و البته در فرازهایی درباره قاتل‌بودن شخص خاطی دچار شک و تردید شویم.


با توجه به حال و هوا و ویژگی‌هایی که «عدالت» دارد ناچاریم داستانش را هم تا حدودی تعریف و تشریح کنیم. اما پیش از شروع، بد نیست مخاطب را به مطالعه دو گفتگو دعوت کنیم. اولی گفتگو با احسان فلاحت‌پیشه کارگردان نمایش «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» و دومی گفتگو با محمود حسینی‌زاد درباره ترجمه‌اش از یک اثر دیگر از ادبیات آلمانی:


* «دورنمات می‌خواهد مخاطبش منفعل و جزئی از پدیده شر نباشد»


* «برشت در «توران‌دخت» به روشنفکران خودفروخته می‌تازد»


در ادامه مشروح مطلب بررسی رمان «عدالت» دورنمات را می‌خوانیم؛


* واکاوی طرح داستان و پرونده قتل


ابتدای داستان گفته می‌شود ظاهرا قتلی عادلانه رخ داده و درد «اشپت» به‌عنوان راوی گزارش که نامش برای اولین‌بار در صفحه ۴۲ ذکر می‌شود، این است که حقیقت را می‌داند و نمی‌تواند اثباتش کند. اتفاقات داستان هم در شهری در سوییس رخ می‌دهند که دوست دارد شهری بین‌المللی باشد. در این‌جامعه آدم‌های مختلفی زندگی می‌کنند، ازجمله آدم‌هایی که طرفدار سلاح اتمی هستند. البته بد نیست به این‌نکته اشاره کنیم که با شیوه‌ای که دورنمات در اطلاع‌رسانی به مخاطبش دارد، نام کامل اشپت، یعنی فلیکس اشپت زمانی ذکر می‌شود که راوی قصه تغییر کرده و قصه‌ای که اشپت آن را روایت کرده، از زاویه‌ای بالاتر و توسط راوی دیگری بیان می‌شود. راوی دوم که می‌تواند دورنمات یا نویسنده‌ای چون او باشد، به مدفن اشپت سر می‌زند و اسم کاملش را از روی سنگ قبرش می‌خواند.


اما درباره قتلی که رخ داده و موتور محرک داستان است،‌ قاتل فردی به‌نام آیزاک کوهلر است که از سیاست کناره‌گیری و دفتر وکالتش را ترک کرده و مدیر یک کمپانی تولید آجر شده که ابعاد بین‌المللی‌اش هر روز گسترده‌تر می‌شود. او به‌طور بی‌حاشیه و بی‌سروصدا ریاست چند شورای مدیریتی را در کنار فعالیت در یکی از کمیسیون‌های یونسکو به عهده دارد. مقتول نیز، پروفسور آدولف ویتنر است که اشپت او را یکی‌ از ورّاج‌های علوم انسانی که در دانشگاه‌ها وول می‌زنند، معرفی می‌کند. توجه داریم که نام و نشانی‌های شخصیت آیزاک کوهلر همگی از یهودی‌بودن او خبر می‌دهند؛ نکته‌ای که البته راوی‌های داستان به آن اشاره نمی‌کنند اما روشن‌تر از روز است و به‌طور مفصل به آن خواهیم پرداخت.


این‌میان، شخصیت اشپت نیز به‌عنوان راوی اول داستان، نقش خود را به‌عنوان ناجی عدالت، نقش رقت‌انگیزی می‌داند؛ این‌که گزارش بنویسد چون تنها کاری است که از دستش برمی‌آید. اما بهانه این‌نوشتن، این است که کوهلرِ قاتل در زندان، خواسته اشپت - یک وکیل دادگستری- پرونده‌ را دوباره دست گرفته و حقایق آن را برای محاکمه دوباره برملا کند. روایت داستان «عدالت» از جایی شروع می‌شود که همه‌چیز تمام شده اما اشپت نتوانسته همه زوایای واقعیت را بفهمد و در حد اشراف خود به موضوعات، گزارشی را ثبت کرده که راوی دوم آن را تکمیل می‌کند. اما پیشینه ماجرا را می‌توان این‌گونه خلاصه کرد:


ایزاک کوهلر نماینده مجلس ایالتی وارد رستورانی می‌شود و آدولف ویتنر را که مشغول صرف غذاست به ضرب گلوله می‌کشد. بعد هم سوار لیموزین خود شده و نخست‌وزیر انگلستان را به فرودگاه می‌رساند. بعد هم در نهایت آرامش خود را تسلیم پلیس می‌کند. کوهلر به خاطر قتل به ۲۰ سال زندان محکوم می‌شود. او در این‌زمان ۸۰ ساله است و پس از شنیدن حکم دادگاه، خیلی احساساتی شده و از مردم تشکر می‌کند. حضار دادگاه هم به‌جای آن‌که تحت تاثیر قرار بگیرند، تفریح می‌کنند. راوی بخش اول داستان یا همان اشپت با بیان جملاتی مثل «از همان اول حدی می‌زدم خباثتی پشت ماجراست» اشاراتی به مخاطب می‌کنند تا خود را برای غافلگیری آماده کند اما دورنمات در این‌داستان، غافلگیری خاصی درباره رخ‌داد ارتکاب قتل و جنایت ندارد بلکه این‌غافلگیری را بیشتر در لایه‌های زیرین اتفاق و انگیزه‌های آن تدارک دیده است.


قاتل داستان «عدالت» معتقد است آدم برای  زندگی به چیزی بیشتر از یک‌سلول نیاز ندارد. برای مردن به کمتر از همین هم محتاج است و یک‌تخت‌خواب برایش کافی است. بعد هم فقط یک‌تابوت لازم دارد. چون «چون تقدیر آدمیزاد در فکره و نه در عمل. عمل از دست هر گاومیشی برمی‌آد.»روی کمدی-تراژدی ماجرایی هم که اشپت مشغول روایت آن است، از جایی شروع می‌شود که کوهلر مرتکب قتل می‌شود و اقدامات بعدی خود را از دستگیری داوطلبانه تا محاکمه و زندانی‌شدن دنبال می‌کند. اشپت درباره شرایط دیگرگون و وارونه‌ای که درکش نمی‌کند، می‌نویسد: «نوع اقدام دکتر ایزاک کوهلر تاثیر رهایی‌بخشی داشت، موضوعی که غیررسمی موجب خنده ملت شده بود و رسمی موجب خشم، و همان شب فوت پروفسور وینتر شایع شد که کسانی به یکی از سران عالی‌رتبه دولت – حتی ریاست جمهور – نامه داده‌اند و نوشته‌اند دکتر کوهلر لیاقت کسب یک عنوان دکتری دیگر هم دارد، چون مانع سخنرانی اول اوت پروفسور وینتر به مناسبت روز ملی سوییس شده.»(صفحه ۳۳)


کوهلر، در زندان زندگی خوبی دارد و زندان، به‌نظرش عالی می‌آید چون نگهبان‌ها کاربلد هستند و خودش هم به چیزی نیاز ندارد. کوهلر معتقد است بالاخره آدم در دوزخ هلهله نمی‌کند و انرژی و اعتمادبه‌نفسی که از او متساعد می‌شود، زندانی‌های دیگر و حتی کشیش زندان را هم تحت تاثیر قرار داده و مجذوب او می‌کند. قاتل داستان «عدالت» معتقد است آدم برای  زندگی به چیزی بیشتر از یک‌سلول نیاز ندارد. برای مردن به کمتر از همین هم محتاج است و یک‌تخت‌خواب برایش کافی است. بعد هم فقط یک‌تابوت لازم دارد. چون «چون تقدیر آدمیزاد در فکره و نه در عمل. عمل از دست هر گاومیشی برمی‌آد.» (صفحه ۴۷)


در آن‌سوی دیگر قصه، اشپت خود را به‌نوعی یک‌سوسیالیست می‌داند و گذشته‌ای دارد که در آن می‌خواسته سالم از این‌دنیا عبور کند.


وقتی محاکمه جدید کوهلر برپا می‌شود، رئیس دادگاه در کمال حیرت متوجه می‌شود اصلا اعترافی به جرم وجود ندارد و پیشینیان تصور کرده بودند فلسفه‌بافی‌های کوهلر، اعتراف به جرم است. دادگاه جدید کوهلر در آوریل ‍۱۹۵۷ تشکیل می‌شود و اظهار شهود دعوت‌شده آن‌چنان با هم در تضاد است که اعضای هیئت منصفه چند بار مجبور می‌شوند جلوی خنده خود را بگیرند و تماشاچی‌ها هم از دیدن چنین‌اوضاعی تفریح می‌کنند. با چنین‌شرایطی سوءظن‌ها متوجه شخصیتی به‌نام بنو می‌شوند و او هم خود را در دفتر راوی (اشپت) دار می‌زند. به این‌ترتیب خودکشی بنو به‌عنوان اعتراف به جرم تفسیر شده و دکتر ایزاک کوهلر با کمال افتخار تبرئه می‌شود. در حالی‌که چندسال پیش‌تر با هفت‌تیر خود یک‌مرد را در ملا عام به قتل رسانده است. او پس از استماع حکم دادگاه جدید می‌گوید «عقم می‌گیره که من مثل یک بره بی‌گناه اینجا ایستاده‌ام.»


قاتل داستان به استرالیا می‌رود و تلاش اشپت برای کشتنش با شلیک گلوله در فرودگاه به جایی نمی‌رسد. با بیان این‌ماجراها، راوی یعنی اشپت به نقطه آغاز روایت رسیده است؛ جایی که یک‌سال و نیم از رفتن کوهلر گذشته و دوباره پاییز شده است؛ در حالی‌که همیشه پاییز است! پس به این‌اشاره هم توجه داریم که اتفاقات در شهری رخ می‌دهند که همیشه در آن پاییز است.


با پیشروی در مسیر کتاب، راوی دوم است که چگونگی تلاش اشپت را برای کشتن کوهلر در فرودگاه مشخص می‌کند؛ در گزارشی که رئیس‌پلیس نوشته است. در این‌گزارش اشاره می‌شود که وقتی اشپت شلیک می‌کند، شوکه شده و با سر به درون سطل نظافت می‌افتد. کوهلر هم که متوجه چیزی نشده بود، به مسیرش ادامه داده و با موفقیت سوار هواپیما شده و به استرالیا می‌رود.


اشپت که دیگر یقین صددرصدی را در قاتل‌بودن کوهلر در خود احساس می‌کند، تلاش می‌کند دادگاه تجدیدنظری به راه بیاندازد اما دولت ایالتی و بعد دیوان عالی سوییس مانع می‌شوند. اشپت در روایت دوم داستان، با عنوان حافظ منافعِ دِه خوانده می‌شود؛ کسی که به قاضی‌های ارشد دستگاه عدالت گفته «مرده‌شور این دستگاه عدالت رو ببره.» و به دهکده دورافتاده‌ای کوچ کرده و تبدیل به یک حافظ منافع در دره اشتوسی شده است. راوی دوم که گزارش اشپت، یعنی بخش اول رمان را خوانده می‌گوید برای او متاسف است چون وکیل دادگستری مشهوری بوده که تبدیل به وکیل دعاوی در یک ده‌کوره شده است.


در پایان داستان هم شفافیت بیشتری به داستان تزریق می‌شود؛ این‌که اشپت یا وکیل دیروز و حافظ منافع امروز، تصمیم گرفته خود وارد عمل شود و عدالت را درباره کوهلر اجرا کند. او با تعریف قصد و نیت خود برای رئیس‌پلیس باعث می‌شود رئیس‌پلیس در اسلحه‌اش گلوله مشقی بگذارد و با توجه به این‌که رئیس‌پلیس دستور محاصره فرودگاه را داده، او خود را به‌شکل یک زن نظافتچی درآورده و به‌طور پنهانی وارد فرودگاه می‌شود. البته اشپت در نامه و گزارشش به رئیس پلیس می‌گوید از ماجرای تعویض گلوله‌ها باخبر بوده و دوباره آن‌ها را عوض کرده است. اما راوی دوم با مرور خاطرات اشپت متوجه می‌شود او در ابتدا به اشتباه فکر می‌کرده با شلیک گلوله کوهلر را به قتل رسانده و عضو شورای ایالتی (کوهلر) بوده که با سر توی سطل نظافت افتاده است. اشپت این‌ماجرا را برای مردم کافه یا میخانه روستا تعریف کرده و اهالی هم با شنیدن این‌ماجرای هیجانی، برایش هورا می‌کشند و با فریاد شوق‌انگیز می‌گویند: به این می‌گویند عدالت واقعی. در حالی که اشپت درگیر ذهنیات و رویاهای خود است.


دورنمات در روایت اشپت، با زمان گذشته و آینده بازی کرده است. در «عدالت» آینده‌ای وجود دارد که قرار است گذشته شود و خود راوی (اشپت) هم درباره تقاطع زمانی‌اش در روایت می‌گوید: «زمان‌ها این‌طوری یکدیگر را قطع می‌کنند، می‌فهمید؟ فکر نمی‌کنم.» (صفحه ۶۵)


«عدالت» ارجاعاتی هم به دیگر آثار ادبی دارد. به‌جز ارجاعات و حال‌وهواهای مشابهی که دورنمات در برخی فرازهای این‌کتاب با دیگر آثارش دارد،‌ به‌طور مستقیم به نمایشنامه‌های برخی بزرگان عرصه نمایشنامه‌نویسی هم اشاره کرده است. به‌عنوان مثال شخصیت اشپت در فرازی با ارجاع به نمایشنامه «ژولیوس سزار» شکسپیر می‌گوید:‌ «اگر به این داستان که کوهلر قاتل نیست تن می‌دادم، باید قاتل دیگری پیدا می‌کردم: بروتوس نبود که سزار را کشت، بلکه کاسیوس بود؛ اگر کاسیوس نبود، پس کاسکا بود.» (صفحه ۱۲۴ به ۱۲۵)


بخش اول رمان «عدالت» گزارشی است که اشپت برای رئیس‌پلیس نوشته و همه‌چیز را از زاویه دید خود روایت کرده است. بخش دوم هم دربرگیرنده روایت مرد بی‌نامی است که دفترچه گزارش اشپت را خوانده و با مطالعه آن در پی کشف حقیقت و پیداکردن انگیزه‌های قتل رخ‌داده در داستان برمی‌آید.


اجرای عدالت پس از جنگ جهانی دوم فقط با ارتکاب جنایت ممکن است


* جهان داستان؛ دورنماتِ جرم‌شناس و روح‌شناس


اگر بخواهیم درباره مکان شکل‌گیری اتفاقات و حوادث رمان «عدالت» صحبت کنیم باید بگوییم که یاد نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده» دورنمات می‌افتیم. شهری که داستان در آن رخ می‌دهد و نامی بر پیشانی ندارد، جایی است که در آن، پلیس دیگر چندان نماد محافظت نیست. بلکه بیشتر نماد مردم‌آزاری است. در این‌شهر فضای مذهبی و کلیسایی هم وجود دارد. این‌فضا هم در طبقه زیرین آپارتمان اشپت که متعلق به یک فرقه مذهبی است، ساخته شده هم در ندامتگاهی که او برای ملاقات با کوهلر در آن قدم می‌گذارد. به بیان ساده، حال و هوای اماکنی که در این‌داستان ساخته و پرداخته می‌شوند، مطابق دغدغه‌های پروتستانی‌ای هستند که از دورنمات سراغ داریم و می‌دانیم مورد علاقه او هستند.


به بیان اشپت، دنیایی که اطراف شخصیت‌های این‌داستان را گرفته، لانه نفرت‌انگیز مشتی نوکیسه است و در آن، محافل خاصی از زیر و بم قانون اطلاع دارند و پلیس هم واقعا درمانده شده است. در همین دنیاست که اشپت پروانه وکالتش را از دست می‌دهد. در همین‌دنیاست که «آدم یک دفعه متوجه خیلی چیزها می‌شود؛ یک دفعه با کمی رشک چشمانش به این واقعیت باز می‌شود که دنیای امن و امان مال این‌هاست نه مال ما.» (صفحه ۴۱) روستایی هم که اشپت در آخر قصه به آن‌جا کوچ می‌کند، مجاز از دنیاست: ده‌کوره‌ای کوهستانی؛ جایی که به گفته او در یک وجب جا قتل، زنا با محارم، دروغ، دزدی، اختلاس و افترا روی هم انباشته شده‌اند. او هم به‌عنوان وکیل روستا یا حافظ منافع به این‌روستا می‌رود اما نه برای اینکه عدالت را به آن‌جا ببرد بلکه برای اینکه عدالت را از آن‌جا دور نگه دارد.


روستایی هم که اشپت در آخر قصه به آن‌جا کوچ می‌کند، مجاز از دنیاست: ده‌کوره‌ای کوهستانی؛ جایی که به گفته او در یک وجب جا قتل، زنا با محارم، دروغ، دزدی، اختلاس و افترا روی هم انباشته شده‌اند. او هم به‌عنوان وکیل روستا یا حافظ منافع به این‌روستا می‌رود اما نه برای اینکه عدالت را به آن‌جا ببرد بلکه برای اینکه عدالت را از آن‌جا دور نگه داردشهری که اشپت در آن سعی می‌کند گناهکاربودن کوهلر را ثابت کند، شهری است که همه در آن سیگار می‌کشند. شاهدمان در این‌زمینه هم جمله‌ای است که رئیس‌پلیس خطاب به اشپت می‌گوید: - «خیلی سیگار می‌کشین رئیس.» رئیس گفت: «می‌دونم اشپت. همون‌مون زیاد سیگار می‌کشیم.» (صفحه ۱۳۳) در این‌جهان، فکر کردن عملی است نیهیلیستی و ارزش‌ها را زیر سوال می‌برد.


دورنمات در فرازهایی از رمان «عدالت» جرم‌شناس است و در فرازهای دیگر روح‌شناس. در فرازهای جرم‌شناسی، علاوه بر دین و معنویت و عدالت، علم هم که تقابلش با دین از دغدغه‌های دورنمات است، خود را نشان می‌دهد. او مانند یک‌کارآگاه جرم‌شناس که دنبال دلایل و مستندات است، می‌گوید قاتل‌ها به‌طور کلی با انگیزه‌های قرص و محکم دست به کار می‌شوند: از سر گرسنگی یا به‌خاطر عشق، به ندرت با انگیزه‌های معنوی. قتل با انگیزه مذهبی هم که دیگر خیلی پیش می‌آید و در صورت وقوع، باعث می‌شود قاتل را مستقیما روانه تیمارستان کنند. راوی اول یا همان اشپت معتقد است قاتل این‌داستان یعنی کوهلر یا همان آقای نماینده پارلمان ایالتی، با انگیزه علمی عمل کرده و با توجه به این‌که آدم متفکری است، انگیزه‌هایش نه ملموس بلکه انتزاعی‌اند. یعنی کوهلر می‌خواسته جنایت را تجربه کند و قتل فقط یک روش برایش بوده است.


اشپت در یادداشت‌هایش که بخش اول رمان را می‌سازند، به این‌نتیجه می‌رسد که کوهلر مرتکب قتل شده تا با روش مشاهده، دست به تحقیق درباره جنایت بزند. او آدم کشته تا قوانینی را بررسی کند که اساس جوامع انسانی را تشکیل می‌دهند. نتیجه دیگر هم این‌که هرچه انگیزه اعمال خشونت ذهنی‌تر باشد، به همان نسبت خبیثانه‌تر اجرا می‌شود؛ هرچه آگاهانه‌تر به همان نسبت نابخشودنی‌تر، غیربشری، توهین به مقدسات.


فراز دیگری که باعث می‌شود رویکرد و دغدغه علمی دورنمات را در جرم‌شناسی‌اش مشاهده کنیم، جایی است که صحبت از بررسی دوباره پرونده کوهلر و بررسی قاتل‌بودنش می‌شود. در این‌فراز این‌جمله حساسیت‌برانگیز را داریم که «از نظر حقوقی بیهوده است ولی از نظر علمی نه لزوما.»


در صفحه ۴۰ رمان «عدالت»، کلیدواژه‌ای به چشم می‌خورد که به این‌رمان و دغدغه‌های دورنمات در آن سمت و سو می‌دهد؛ «نجات روح» که به زوایای مختلف و وابسته به آن خواهیم پرداخت.


* خودِ عدالت


در جایی از گفتگوهای رئیس‌پلیس با اشپت، درباره چگونگی رشد و ترقی شخصیت‌هایی چون کوهلر گفته می‌شود پیشرفت و بالارفتن یا رئیس‌شدن این‌افراد، نتیجه خدمات خاصی نبوده و نیست. بلکه نتیجه زدوبندهای سیاسی است. در سایر ادارات دستگاه قضای شهری هم که داستان در آن جریان دارد، مانند اغلب شهرهای دنیا چنین‌وضعیتی در جریان است. رئیس‌پلیس برای این‌که چشم اشپت را روی واقعیت شرایط یا شرایط واقعی باز کند، می‌گوید همه می‌دانند کوهلر، استاد دانشگاه را به قتل رسانده اما اگر اشپت بخواهد عدالت را در این‌مورد اجرا کند، چاره‌ای ندازد جز این‌که کوهلر و خود را به مرگ محکوم کند. یعنی در چنین‌جامعه و محیطی، برای اجرای عدالت، چاره‌ای جز دست‌زدن به جنایت وجود ندارد.


رئیس‌پلیس برای این‌که چشم اشپت را روی واقعیت شرایط یا شرایط واقعی باز کند، می‌گوید همه می‌دانند کوهلر، استاد دانشگاه را به قتل رسانده اما اگر اشپت بخواهد عدالت را در این‌مورد اجرا کند، چاره‌ای ندازد جز این‌که کوهلر و خود را به مرگ محکوم کندعدالتی که در این‌رمان جستجو می‌شود، به‌طور عمده پشت صحنه اتفاق می‌افتد و پشت صحنه هم صلاحیت‌های ظاهرا تعریف‌وتبیین‌شده مخدوش می‌شوند، در هم می‌روند، نقش‌ها عوض یا به‌گونه دیگری تقسیم می‌شوند. این‌عدالت، یک‌امر خصوصی نیست. در شهر سوییسی رمان «عدالت»، گاه و بی‌گاه حقه‌بازی مفیدتر است تا درستکاری! چون جعبه‌دنده دنیا هر از گاهی باید روغن‌کار شود و عدالت هم فقط بین هم‌تقصیرها قابل اجراست. در جایی از داستان، راوی که متاثر از ایمان مسیحی است می‌گوید وقتی جذامی‌ها آن‌خدا (مسیح) را به آن‌شکل آویزان بر صلیب می‌بینند، آن وقت بین آن‌ها و آن خدا که بنا به اعتقادشان به آن‌ها جذام را روا داشته، عدالت برقرار می‌شود: این خدا به‌حق به صلیب کشیده شده.


فرازی از داستان «عدالت» هم هست که در آن شخصیت هلنه دختر کوهلر می‌گوید رئیس‌پلیس به او گفته در برخی موارد، عدالت مفهومش را از دست می‌دهد و تبدیل به یک‌نمایش مسخره می‌شود.


شخصیت اشپت در جایی از رمان در حالی‌که خود را در قامت یک‌نویسنده رمان‌های عامه‌پسند دنباله‌دار می‌بیند، این‌گونه برای شخصیت‌ها تقسیم نقش می‌کند: «من به نقش یک عدالت‌خواه متعصب، لین هارد (کارآگاه) به نقش بدل سوییسی شرلوک هولمز و دافنه مولر به نقش مسالینای هرزه ساحل طلایی.»


اجرای عدالت پس از جنگ جهانی دوم فقط با ارتکاب جنایت ممکن است


* خاندان‌های بزرگ یهود و سرمایه‌داری جهانی


رمان «عدالت» سرشار از اشارات غیرمستقیم و نسبتامستقیمی به نظم نوین جهانیِ پس از جنگ‌های جهانی اول و دوم است که به‌دست قدرت‌ سلطه‌گری که ما آن را استکبار می‌خوانیم و نام دیگرش حکومت جهانی یهود یا صهیونیسم است، منظم و مدون شده است. دورنمات همان‌طور که در انتهای کتاب این‌کار را کرده، در ابتدا هم تاریخ را مرور می‌کند. در ابتدای کتاب او با مرور تاریخ بشریت به جنگ جهانی دوم می‌رسد و می‌گوید:


«هرکی اینجا (اروپا) ورشکست می‌شد، ماورای اقیانوس‌ها شانس می‌آورد. همه‌چیز باید سودآور می‌بود و بود.» (صفحه ۳۱) می‌دانیم که در این‌جمله، اشاره به سرزمین آن‌سوی اقیانوس، آمریکاست که به‌عنوان سرزمین آرزوها و تحقق خواسته‌های دور و دراز شناخته می‌شد و کلیدواژه مهمش هم «رویای آمریکایی» بود. آمریکا همان‌طور که نویسندگان و محققان دیگر گفته‌اند، از مقطعی به‌بعد به‌طور کامل در چنبره صهیونیست‌ها قرار گرفت.


اگر دقت کنیم، دورنمات دارد از همان حکومت جهانی سلطه‌گر صحبت می‌کند که همه‌کشورها از جمله آمریکا و سوییس را تصاحب کرده است. او در ادامه این‌نکته مهم را هم می‌گوید که دم و دستگاهی که خودش را دولت سوییس می‌نامد و نیمی از آن توسط خارجی‌ها خریداری شده، فقط توسط آن‌ها (خارجی‌ها) سرپا ایستاده است. و همه این‌حقیقت را می‌دانند و انگار نمی‌داننددورنمات با اشاره به مردم کشور خودش سوییس می‌گوید این‌ملت، دو جنگ جهانی را با رنگ عوض‌کردن پشت سر گذاشت، با ترفندهایی زیرکانه از بین جانوران خون‌خوار گذشت و مدام جان سالم به در برد. تا این‌که نسل او آمد. در زمان حال (۱۹۷۵ بعد از میلاد) هم بخش اعظم مردم سوییس تقریبا بدون هیچ دغدغه خاطری زندگی را سپری می‌کند، امن و امان و بیمه‌شده و در رفاه کامل. از نظر دورنمات در زمانی که «عدالت» را نوشته، مدت‌ها بود که ملت‌های به یوغ کشیده شده یاد گرفته‌ بودند با شهامت و زیرکی خود را رها کنند و به‌قول معروف، بی‌خیال باشند. اما در همین‌شرایط، خارجی‌ها زمینی را می‌خرند که این‌ملت می‌خواهد از آن دفاع کند، اقتصاد با دست‌های خارجی رونق می‌گیرد و با دست‌های خودی فقط اداره می‌شود، نه مدیریت. اگر دقت کنیم، دورنمات دارد از همان حکومت جهانی سلطه‌گر صحبت می‌کند که همه‌کشورها از جمله آمریکا و سوییس را تصاحب کرده است. او در ادامه این‌نکته مهم را هم می‌گوید که دم و دستگاهی که خودش را دولت سوییس می‌نامد و نیمی از آن توسط خارجی‌ها خریداری شده، فقط توسط آن‌ها (خارجی‌ها) سرپا ایستاده است. و همه این‌حقیقت را می‌دانند و انگار نمی‌دانند. دورنمات می‌گوید ما یعنی سوییسی‌ها از سیاست، سیاست‌زدایی کرده‌ایم. او اشاره مهمی هم به مساله نژاد دارد. این‌که برتری بزرگ او و «ما»یی که دم از آن می‌زند، این است که تعدادشان زیاد نیست و بزرگ‌ترین برتری‌شان این است که نژادشان به لطف کارگرهای خارجی اصلاح می‌شود.


در چندنوبت و چندفراز از رمان «عدالت» به صاحبان صنایع اشاره می‌شود. اگر تاریخ را به خوبی خوانده باشیم، می‌دانیم در چندسده گذشته صنایع مهم و تاثیرگذار در تجارت جهانی، یک به یک به تسخیر یهودیان و خاندان‌های بزرگ یهودی چون روتچیلد و ... درآمد و در حال حاضر تحت تملک آن‌ها هستند. این‌شرایط در روزهای پس از جنگ جهانی دوم بسیار محسوس و مشخص بود.


در رمان «عدالت» شخصیتی به‌نام مونیکا اشتایرمان حضور دارد که ورودش به داستان، همان‌طور که اشاره کردیم، مخاطب را به یاد نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده» می‌اندازد. شخصیت کلارای ملاقات بانوی سالخورده که برای انتقام به زادگاهش برمی‌گردد، مانند مونیکا نقص عضو دارد. اما مونیکای «عدالت» یک‌بدل به اسم دافنه مولر دارد که فرزند نامشروع آدولف وینتر یعنی مقتول پرونده است. به‌هرحال صحبت از صاحبان صنایع بود که آینه‌دارشان در رمان «عدالت» شخصیت‌های یاکوبوس و هاینریش اشتایرمان و سپس مونیکا اشتایرمان هستند. زیر سایه چنین‌افرادی است که به‌روایت راوی اول داستان یعنی اشپت، کارگاه اسلحه‌سازی به تدریج تبدیل به یک شرکت صنعتی مدرن می‌شود. به این‌ترتیب به‌قول اشپت، انگیزه‌ها کم‌کم از انظار محو می‌شوند، تار عنکبوت‌های نامریی تنیده می‌شوند و به زاویه‌های دید ملی و بین‌المللی‌ها هم اضافه می‌شوند. راوی داستان «عدالت» می‌گوید هاینریش اشتایرمان (۱۸۷۷-۱۷۹۹) را می‌توان پایه‌گذار کارخانه‌های ماشین و اسلحه‌سازی تروگ دانست. جیمز اشتایرمان هم کارخانجات اسلحه‌سازی را تبدیل کرد به کارگاه‌های تولید برای پروتز. و خاندان اشتایرمان به‌مرور بازارهای دنیا را تصرف کردند و لفظ بازارهای دنیا، اصلا اصطلاح غلوآمیزی نیست.


اما حالا که به «ملاقات بانوی سالخورده» اشاره کردیم، بد نیست به شباهت «عدالت» به دیگر نمایشنامه دورنمات یعنی «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» هم اشاره کنیم. در جایی از رمان، اشپت اطلاعاتی از گذشته خود عرضه می‌کند و می‌گوید در یتیم‌خانه بزرگ شده است. چنین‌سرنوشتی از نکبت یتیم‌خانه به عزت وکالت دادگستری، مخاطب را یاد شخصیت فلورستان می‌سی‌سی‌پی می‌اندازد که او هم مثل اشپت، مصِرّانه در پی عدالت است و از نگهبانی فاحشه‌خانه به مقام دادستانی رسیده است. در فرازی از رمان «عدالت» هست که شخصیت موک مجسمه‌ساز به‌عنوان دوست اشپت ابزار تعجب می‌کند که دوستش افتخار می‌کند بدون پدر و مادر بزرگ شده است. از نظر موک، به‌وجودآوردن (بچه) یک‌جنایت بی‌بدیل است چون از فرد پرسیده نمی‌شود می‌خواهد به دنیا آورده شود یا نه؟ اشپت هم می‌گوید بدون این‌که از دنیا سر در بیاورد، به آن پا گذاشته و تصور می‌کرده در دنیا هم باید مقررات یتیم‌خانه‌ای که در آن بزرگ شده، حکمفرما باشد. به‌همین‌خاطر بدون هیچ‌آمادگی و هشداری، بین ساختار درنده‌خوی اجتماع انسان‌ها پرتاب شده است.


نماینده مجلس ایالتی که در آخر داستان پیرمردی صدساله است، اعتراف می‌کند انجام فعل کشتن آدولف وینتر از طرف او ضروری بوده است. اما مساله اصلی نه خود قتل بلکه این‌ بوده که فقط یک‌قتل می‌توانسته به اوضاع کمک کند. بنابراین توجه داریم که مانند دیالوگ‌های بسیاری از رمان‌ها و فیلم‌های سیاسی و مافیایی، پای امور شخصی در میان نبوده و مساله کاری (بیزینس) بوده استاما با بررسی بخش دوم کتاب، راوی دوم که به اتاق قاتل (کوهلر) رفته، این‌مکان را این‌گونه توصیف می‌کند: «روی دیوارها تابلویی نبود، تا سقف فقط کتاب، فقط هم کتاب‌های ریاضی و علوم طبیعی، کتابخانه‌ای دیدنی. میز بیلیاردی در کنجی وسیع، روی میزْ چهار توپ.» نماینده مجلس ایالتی که در آخر داستان پیرمردی صدساله است، اعتراف می‌کند انجام فعل کشتن آدولف وینتر از طرف او ضروری بوده است. اما مساله اصلی نه خود قتل بلکه این‌ بوده که فقط یک‌قتل می‌توانسته به اوضاع کمک کند. بنابراین توجه داریم که مانند دیالوگ‌های بسیاری از رمان‌ها و فیلم‌های سیاسی و مافیایی، پای امور شخصی در میان نبوده و مساله کاری (بیزینس) بوده است.


این‌قاتل در بیان ضرورت قتلی که مرتکب شده، می‌گوید:‌ «سیاست و اقتصاد، هر دو از قانون مشابهی پیروی می‌کنن: قانون اعمال قدرت. جنگ هم همین‌طور. مشخصا اقتصاد یعنی ادامه جنگ با روش‌ها و امکانات دیگه.» (صفحه ۱۷۲) و قصه ارتکاب قتل و محکومیت خود را این‌گونه خلاصه می‌کند: «بازداشت شدم، از طرف دادگاه عالی محکوم شدم و بعد از طرف هیئت منصفه تبرئه، با وجودی که اون قتل در ملاعام اتفاق افتاده بود.» کوهلر می‌گوید بعد حضور شخصیت منو قهرمان سابق تیراندازی سوییس کاملا تصادفی بوده که وقتی خواستند از او بازجویی کنند، ترسیده و خود را به دار آویخت.


کوهلر در روایت و واگویه‌اش، کلیدواژه «مناسبات درونی یک شرکت عظیم» را به کار می‌برد که ما را دوباره به یاد شرکت‌های عظیم یهودی می‌اندازد. سپس وارد مفاهیم فلسفی شده و از «توجیه» صحبت می‌کند که آن را جزو مقولات دیالکتیک می‌داند. از نظر دیالکتیک هم همه‌چیز قابل توجیه است و اگر این‌طور باشد اصول اخلاقی هم قابل توجیه‌اند. اما کوهلر می‌گوید از نظرش هر اصل اخلاقی، خود غیراخلاقی است و او فقط می‌تواند تاکید کند به خاطر منافع یک‌شرکت عظیم آدم کشته است. این‌رویه را هم که اصول اخلاقی را با این‌توجیه زیر پا می‌گذارند، بین صهیونیست‌ها زیاد دیده‌ایم. پس بی‌راه نیست اگر بگوییم قاتل داستان «عدالت» دورنمات، یک‌صهیونیست است.


اشارات دیگری که نویسنده رمان «عدالت» در دهان شخصیت کوهلر گذاشته، باز هم مخاطب را یاد سرمایه‌داری جهانی یهودیان و شرکت‌های عظیم‌شان می‌اندازد. استفاده از لفظی چون «بورس‌بازی» یا «بورس‌بازها» هم ما را یاد تالیفات نگارنده‌ای چون ورنر سومبارت در کتاب «یهودیان و حیات اقتصادی مدرن» می‌اندازد. در این‌فراز، راوی دوم که هم دفترچه گزارش اشپت را خوانده و هم سخنان کوهلر را شنیده، می‌گوید: «به نظرم آمد پیرمرد آدم تعیین‌کننده‌ای در دنیای اقتصاد است که رازهای مختلفی را مخفی می‌کند، ولی می‌دانیم که تعریف زودبندهای بورس‌بازها مشکل‌تر است تا تعریف آدمکشی، برای همین هم پیرمرد در مورد قتلی تخیلی حرف زد و مطمئن بود که شنونده‌ها ارتکاب قتل توسط او را کمتر باور می‌کنند تا دلال‌بازی‌هایش را.»


در جایی از بخش دوم رمان «عدالت» هست که راوی روی سنگ قبر اشپت را به این‌ترتیب می‌خواند: روی سنگ قبر: فلیکس اشپت حافظ منافع متولد ۱۹۳۰ و درگذشته ۱۹۸۴ و می‌گوید «اشپت که در اشتوسی کوفن با غرور قتلی را که مرتکب نشده بود به خودش نسبت داده بود، و کوهلر که در مونیخ قتلی را که مرتکب شده بود به کسی نسبت داد که خودش می‌خواست با آن مقتول از شرش خلاص شود.» (صفحه ۱۸۴)


از طرف دیگر شخصیت هلنه هم در این‌رمان اعترافاتی دارد که بناست گره‌گشای بخشی از معماهای قصه باشند. او در روایت خود برای راوی می‌گوید مسائلی پیش آمدند که باعث بدگمانی‌اش شدند؛ اینکه پشت کمپانی آجر، شرکت‌های دیگر و بسیار قدرتمندتری پنهان شده بودند، اینکه پدرش گاه و بیگاه از سیلیکون صحبت می‌کرده و می‌گفته آینده یعنی سیلیکون. در مقابل هم، هیچ‌کس پاسخی برای سوالات او نداشته است. هلنه همچنین درباره شخصیت اشپت و حدس پلیسی‌اش، چنین می‌گوید: «طفلک اشپت حدسش رو زده بود. پدرم با رولور خودش وینتر رو به قتل رسوند و هفت تیر رو گذاشت توی جیب پالتوی وزیر. من توی فرودگاه هفت تیر رو از جیب اون پالتو درآوردم و در لندن انداختمش توی رود تیمز.»


گوشه دیگری از پرده‌برداری هلنه و تکمیل پازل ماجرای پلیسی قصه هم دوباره یادآور سرمایه‌داران یهودی است. هلنه ضمن این‌که می‌گوید هیچ‌وقت نتوانسته از شر این‌احساس دلهره‌آور که چیزی جز ابزار دست پدرش نیست خلاص شود، می‌گوید مونیکا اشتایرمان به توصیه کوهلر وارد معاملات اسلحه شده است. 


اجرای عدالت پس از جنگ جهانی دوم فقط با ارتکاب جنایت ممکن است


* فلسفه و الهیات در نتیجه‌گیری پایانی


راوی دوم رمان «عدالت» که تقریبا آینه‌دار دورنمات و نویسنده کتاب است، در پایان‌بندی اثرش، با حال و هوایی کلاسیک، دست به نتیجه‌گیری می‌زند. و این‌نتیجه‌گیری مخلوطی از فلسفه و الهیات است. او قصد دارد درباره صلح شکننده و ناپایداری بحث کند که صهیونیست‌ها و کمپانی‌های بزرگ یهودی به ظاهر برای دنیا به ارمغان آوردند، و در ابتدای بحثش هم می‌گوید باید قبول کرد که جنگ جهانی اول و دوم و آشویتس فقط پیشامدهایی فرعی بودند.


دورنمات «عدالت» را زمانی نوشت که ۴۰ سال از پایان جنگ جهانی دوم می‌گذشت و به‌قول کنایی او، ۴۰ سال بود که مردم دنیا در دوران صلح به سر می‌برند. اما «آیا این صلحی که داریم و برای حفظ آن میلیون‌ها نفر تظاهرات می‌کنند، پارچه نوشته حمل می‌کنند، موسیقی پاپ اجرا می‌کنند و با موسیقی پاپ دعا می کنند، مدت‌ها نیست با کارهای فاجعه‌آمیز خودمان حالتی به خود گرفته که قبلا به آن جنگ می‌گفتند؟ تاریخ جهانْ بشریت را با تاکید بر بی‌نهایت‌بودن زمان فریب می‌دهد.» راهبرد آدم‌های چنین‌دنیایی هم از نظر دورنمات، غریزه است نه عقل و خرد. او می‌گوید: «مثل گوریل‌ها مشت می‌کوبیم به سینه‌هایمان تا بقیه گله‌های گوریل را بترسانیم، در حالی که این خطر هست تا همان صلحی که سعی در نگه داشتنش داریم، باعث شود تا سقط شویم، زیر شاخه‌های درختان جنگل‌هایی که نابود کرده‌ایم.»


بد نیست برای جمع‌بندی پایان بحث، فراز پایانی رمان «عدالت» را که دربردارنده همان دغدغه‌های پروتستانی دورنمات است، مرور کنیم:


«و پروردگار؟ فکر کنیم آیا او متفاوت از دکتر کوهلر عمل می‌کرد؟ آیا اشپت این آزادی و اختیار را نداشت تا از پذیرفتن قراردادی که طبق آن باید دنبال قاتلی می‌گشت که وجود نداشت، امتناع کند؟ آیا او نباید قاتلی را پیدا می‌کرد که وجود نداشت، مثل انسان که وقتی میوه درخت معرفت خیر و شر را خورد، باید دنبال شری می‌گشت که وجود نداشت، دنبال شیطان؟ آیا شیطان زاده پندار پروردگار نیست برای توجیه خلقتی که ناموفق از کار درآمد؟ چه کسی مقصر است: کسی که قراردادی را پیشنهاد می‌کند، یا کسی که آن را قبول می‌کند؟ کسی که ممنوع می‌کند، یا کسی که قانون‌شکنی می‌کند؟ کسی که اختیار می‌دهد یا کسی که از اختیار استفاده می‌کند؟ ما امکان داشتن اختیار را فراهم می‌کنیم، و خودمان را هم مختار می‌دانیم و همین به فنایمان می‌دهد.» (صفحه ۱۹۷ به ۱۹۸)

اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار